شاید به خاطر این شهر و آدماشه که نه تنها حالم رو بهتر نمیکنه هر روز حالم بد تر از دیروزه...
و من از آنها به خلوتم .. به اتاقم..به کاغذ پاره هایم... پناه میبرم...
اینکه پر از بغضم ...
خدا میبینی چه قدر بی صدا و زیبا آتش گرفتم و میسوزم ....
شاید به خاطر این شهر و آدماشه که نه تنها حالم رو بهتر نمیکنه هر روز حالم بد تر از دیروزه...
و من از آنها به خلوتم .. به اتاقم..به کاغذ پاره هایم... پناه میبرم...
اینکه پر از بغضم ...
خدا میبینی چه قدر بی صدا و زیبا آتش گرفتم و میسوزم ....
ای داد ای داد لاله ها مردند ،
باد اومدو لاله ها روبرد ،
افسوس که اشکام رفیق تنهائیام هستن
افسوس افسوس . . .
هیچ انتظاری از کسی ندارم !
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست ! مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است . . .
گفتند : عینک سیاهت را بردار دنیا پر از زیبایست عینک را برداشتم ،
وحشت کردم از هیاهوی رنگ ها عینکم را بدهید .
میخواهم به دنیای یکرنگم پناه برم .
پر از اشکم ولی میخندم به سختی ! به قول فروغ که میگفت :
شهامت میخواهد سرد باشی و گرم بخندی . . . !
کــ ـور بـ ـآش بـ آنــ ـو ... !
نـِگـآه کــہ مـی
کُـنــــے ، مـــے گویَـنــב : نَــــخ בاב
...!
عَـبـ ـوس بـ ـآش بآنــ
ــو لَبــפֿَـنـ ـב کــہ مـیزَنـــے ، مـی
گـویَـنــ ב: پـا בاב
...!
لال بـ ـآش بـ آنـ ـــو
... !
حَـ ـرف کـ ـہ مـــے
زَنـــے ، مـــے گویَـنـ ـב : جـِلـ ـوه فُـ ـروפֿـــتــــ ...!
شـایـ َב دَسـتــــ اَز سَـ ــرمـ
ــآטּ بَـ ـرבارَنــ ـב
...
شــ ـایـَ ـב !!
دَم
از بازی حکم میزنی!
دَم از حکم دل میزنی!
پس به زبان “قمار” برایت میگویم!
قمار زندگی را به کسی باختم که “تک”
“دل” را با “خشت” برید!
باخت ِ زیبایی بود!
یاد گرفتم به دل، “دل” نبندم!
یاد گرفتم از روی “دل” حکم نکنم!
دل را باید بُــر زد جایش سنگ ریخت که
با خشت تک بــُری نکنند!
می گویند شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارد و من یاد مردی می افتم که با ویلونش ...!
گوشه ی خیابان شاد می زند ...
اما ، با چشم های خیس.
تعداد صفحات : 10