به سرنوشت بگویید:
اسباب بازی هایت بی جان نیستند،آدمند،میشکنند...
آرامتر...
به سرنوشت بگویید:
اسباب بازی هایت بی جان نیستند،آدمند،میشکنند...
آرامتر...
گاه همه چیز ساده اغاز میشود گاه همه چیز آرام آغاز میشود و گاه همه چیز ساده و آرام به پایان میرسد، بی آنکه بدانیم چرا؟ راستی چرا؟
هیچ انتظاری از کسی ندارم !
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست ! مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است . . .
گفتند : عینک سیاهت را بردار دنیا پر از زیبایست عینک را برداشتم ،
وحشت کردم از هیاهوی رنگ ها عینکم را بدهید .
میخواهم به دنیای یکرنگم پناه برم .
پر از اشکم ولی میخندم به سختی ! به قول فروغ که میگفت :
شهامت میخواهد سرد باشی و گرم بخندی . . . !
کــ ـور بـ ـآش بـ آنــ ـو ... !
نـِگـآه کــہ مـی
کُـنــــے ، مـــے گویَـنــב : نَــــخ בاב
...!
عَـبـ ـوس بـ ـآش بآنــ
ــو لَبــפֿَـنـ ـב کــہ مـیزَنـــے ، مـی
گـویَـنــ ב: پـا בاב
...!
لال بـ ـآش بـ آنـ ـــو
... !
حَـ ـرف کـ ـہ مـــے
زَنـــے ، مـــے گویَـنـ ـב : جـِلـ ـوه فُـ ـروפֿـــتــــ ...!
شـایـ َב دَسـتــــ اَز سَـ ــرمـ
ــآטּ بَـ ـرבارَنــ ـב
...
شــ ـایـَ ـב !!
می گویند شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارد و من یاد مردی می افتم که با ویلونش ...!
گوشه ی خیابان شاد می زند ...
اما ، با چشم های خیس.
هیچ انتظاری از کسی ندارم !
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است ...
این روزها آدم ها سرشان شلوغ است ...
کسی حال او را نمی پرسد. اما تو این کار را بکن ...
تو حالش را بپرس ...
ساعتهایت را با او قسمت کن ...
ثانیه هایت را هم ...
از آش روزگار چنان دهانم سوخت
که از ترس آب یخ را هم فوت میکنم
زمین در انتظار تولد یک برگ / من در حال شمارش معکوس
صفر همیشه پایان نیست / گاهی آغاز پرواز است
گفتــم : من با مــادرم جمله نمیسـازم ! دنــیـــامو میسازم .
تولد انسان همانند روشن شدن کبریتی است / و مرگش خاموشی آن / بنگر در این فاصله چه کردی / گرما بخشیدی یا سوزانده ای
آدمای پاک خطا نمی کنند سادگی می کنند / امروز سادگی پاکترین خطای دنیاست
وقتی پاهایت یاری نکنند / بن بست همان جاییست که ایستاده ای
امید به رهایی نیست وقتی همه دیواریم
درویشی را دیدم شتابان می دود ، گفتم : درویش کجا؟
گفت : مراسم عزا !
گفتم : مگه کی مرده؟
آهی کشیدو گفت : معرفت ، وفا و وفا .
زیادی اعتماد نکن چون همون زیادی داغونت میکنه
تنها خداست که میداند " بهترین " در زندگانیت چگونه معنا میشود .
من آن بهترین را برایت آرزو می کنم .
تنها ترسم از مردن این است که : آدمهای این دنیا می آیند آنجا !
وقتی در حال تلاش برای تغییر دادن یک احمق هستی / همزمان در حال اثبات حماقت خودت هستی
ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند .
نمیدانم دردم چیست / تنهاییست ؟ / یا بودن کسیکه دوستش دارم و در کنارم نیست
حــآلـَҐ گــرفــتـِــﮧ
ازیــלּ شــﻬ ـر
کـــﮧ آدҐ هـآیـشـ
هــَمچـُوלּ هـَوآیــشـ نــآ پـآیـבآرלּ
گــآهـ آنــقــَבر پــآکـ کـــﮧ بــآورتـ نمــے شــَوב
گــآهـ چــنــآלּ بــے مــَعرفــَتـ کـــــﮧ نــَفـَسـت میگیــرב
" سکوت مرگ "
ایــنـو نــوشــتـҐ
چــُوלּ ایــלּ روزهــآ تقریبــا دلــҐ ازهــمــــﮧ گرفــتــــﮧ
زلال که باشی دیگران سنگ های کف رودخانه ات را میبینند / برمیدارند و نشانه میروند سوی خودت
کهنه فروشی تو کوچمون داد میزد / کهنه میخریم وسایل پاره پوره میخریم.../ بی اختیار فریاد زدم . قلب شکسته هم میخری / گفت : اگه ارزشی داشت کسی اونو نمیشکست